رویونیز

مدل لباس ، فال ، عکس پروفایل ، آشپزی ، عکس های خفن ، بیوگرافی بازیگران

رویونیز

مدل لباس ، فال ، عکس پروفایل ، آشپزی ، عکس های خفن ، بیوگرافی بازیگران

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان عاشقانه» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۵ ب.ظ

داستان کوتاه کودکانه و قصه کودک برای خواب

داستان کودکانه , داستان کودکانه کوتاه , قصه کوتاه برای بچه ها

داستان کوتاه کودکانه

دانه‌ کوچک‌ بود و کسی‌ او را نمی‌دید. سال‌های‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ کوچک‌ بود.دانه‌ دلش‌ می‌خواست‌ به‌ چشم‌ بیاید اما نمی‌دانست‌ چگونه. گاهی‌ سوار باد می‌شد و از جلوی‌ چشم‌ها می‌گذشت…

گاهی‌ خودش‌ را روی‌ زمینه روشن‌ برگ‌ها می‌انداخت‌ و گاهی‌ فریاد می‌زد و می‌گفت: من‌ هستم، من‌ اینجا هستم، تماشایم‌ کنید.
اما هیچ‌کس‌ جز پرنده‌هایی‌ که‌ قصد خوردنش‌ را داشتند یا حشره‌هایی‌ که‌ به‌ چشم‌ آذوقه‌ زمستان‌ به‌ او نگاه‌ می‌کردند، کسی‌ به‌ او توجه‌ نمی‌کرد.

دانه‌ خسته‌ بود از این‌ زندگی، از این‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و کوچکی‌ خسته‌ بود، یک‌ روز رو به‌ خدا کرد و گفت: نه، این‌ رسمش‌ نیست. من‌ به‌ چشم‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌آیم. کاشکی‌ کمی‌ بزرگتر، کمی‌ بزرگتر مرا می‌آفریدی.
خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه‌ فکر می‌کنی. حیف‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادی. رشد، ماجرایی‌ است‌ که‌ تو از خودت‌ دریغ‌ کرده‌ای. راستی‌ یادت‌ باشد تا وقتی‌ که‌ می‌خواهی‌ به‌ چشم‌ بیایی، دیده‌ نمی‌شوی. خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ کن‌ تا دیده‌ شوی.

دانه‌ کوچک‌ معنی‌ حرف‌های‌ خدا را خوب‌ نفهمید اما رفت‌ زیر خاک‌ و خودش‌ را پنهان‌ کرد. رفت‌ تا به‌ حرف‌های‌ خدا بیشتر فکر کند.
سال‌ها بعد دانه‌ کوچک‌ سپیداری‌ بلند و باشکوه‌ بود که‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌توانست‌ ندیده‌اش‌ بگیرد؛ سپیداری‌ که‌ به‌ چشم‌ همه‌ می‌ آمد.

مجموعه داستان کوتاه کودکانه و بچه گانه با تصویر و برای خواب ۹۶ و ۲۰۱۷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۵
رویا الف
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ب.ظ

داستان کوتاه آموزنده و جالب با عکس دیدنی

داستان کوتاه آموزنده , داستان آموزنده اخلاقی , داستان آموزنده و جالب

داستان آموزنده اخلاقی

گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر….!!!

اولی : تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم
اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم
اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیم!
دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.

خدا همین نزدیکی هاست، حسش کن….

مجموعه داستان کوتاه آموزنده اخلاقی و جالب از بهلول و بزرگان ۹۶ و ۲۰۱۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴
رویا الف
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ

داستان کوتاه عاشقانه غم انگیز و تلخ

داستان کوتاه عاشقانه , داستان عاشقانه غمگین , داستان های کوتاه عاشقانه

داستان عاشقانه کوتاه غمگین و گریه دار

گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای ۱ نفره نه ۲ نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره

من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته
و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده

مجموعه داستان کوتاه عاشقانه غمگین ، تلخ ، واقعی و با پایان خوش ۹۶ و ۲۰۱۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۲
رویا الف