رویونیز

مدل لباس ، فال ، عکس پروفایل ، آشپزی ، عکس های خفن ، بیوگرافی بازیگران

رویونیز

مدل لباس ، فال ، عکس پروفایل ، آشپزی ، عکس های خفن ، بیوگرافی بازیگران

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۱ ب.ظ

داستان کوتاه خنده دار طنز و جالب

داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه طنز,داستان طنز باحال,حکایت طنز و خنده دار

داستان خنده دار و طنز

پاسخ های جالب دانش آموز ،باعث شد ،تامعلم از دادن نمره صفر به او خود داری کند

۱- ناپلئون درکدام جنگ مرد؟ در آخرین جنگش!
۲- اعلامیه استقلال امریکا در کجا امضا شد؟ در پایین صفحه.
۳- چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون آن که ترک بردارد؟ زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد!
۴- علت اصلی طلاق چیست؟ ازدواج!
۵- علت اصلی عدم مردود شدن دانش آموزان چیست؟ امتحانات.
۶- چه چیزهایی را هرگز نمی توان در صبحانه خورد؟ نهار و شام!
۷- چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟ نیمه دیگر آن سیب!
۸- اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیاندازید، چه خواهد شد؟ خیس خواهد شد!
۹- یک فرد چگونه می تواند هشت روز نخوابد؟ مشکلی نیست، شبها می خوابد!
۱۰- چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟ شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنید که یک دست داشته باشد!
۱۱- اگر در یک دست خود سه سیب و چهار پرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید، کلا چه خوهید داشت؟ دستهای خیلی بزرگ!
۱۲- اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند، چهار نفر آن را در چند ساعت خواهند ساخت؟ هیچ! چون دیوار قبلا ساخته شده!

قصه و داستان های طنز و خنده دار و حکایت طنز جالب و باحال

داستان طنز کوتاه

اول وقت اداری با قیافه شاد و خندان وارد اداره می شود. می پرسم: با دمت گردو می شکنی؛ چه خبر شده است؟
می گوید: تو راه که می آمدم یک میلیون تومان کاسب شدم.
می گویم: جون من؟ جایزه بانکی برنده شدی؟
می گوید: نه بابا، ما از این شانس ها نداریم.
می گویم: جنس قاچاق رد کردی؟
می خندد: نه بابا، جنس قاچاقم کجا بود.
می گویم: خودت بگو. منکه عقلم قد نمی ده.
می گوید: افسر نبود دو تا چراغ قرمز رد کردم، یک سرعت غیرمجاز داشتم با حرکات مارپبچ. سر جمع شد یک میلیون تومان صاف.
چک و چانه ام از تعجب باز می ماند من ساده تو اداره نشسته ام و مگس می پرانم و ایشان هنگام آمدن به اداره یک میلیون تومان می زنند به رگ مبارک با دوتا نان اضافه و یک سس قرمز. مبارک باشد این کسب و کار جدید ما.

قصه و داستان های طنز و خنده دار و حکایت طنز جالب و باحال

مجموعه داستان کوتاه طنز و خنده دار جالب و باحال ۹۶ و ۲۰۱۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۴:۱۱
رویا الف
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۵ ب.ظ

داستان کوتاه کودکانه و قصه کودک برای خواب

داستان کودکانه , داستان کودکانه کوتاه , قصه کوتاه برای بچه ها

داستان کوتاه کودکانه

دانه‌ کوچک‌ بود و کسی‌ او را نمی‌دید. سال‌های‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ کوچک‌ بود.دانه‌ دلش‌ می‌خواست‌ به‌ چشم‌ بیاید اما نمی‌دانست‌ چگونه. گاهی‌ سوار باد می‌شد و از جلوی‌ چشم‌ها می‌گذشت…

گاهی‌ خودش‌ را روی‌ زمینه روشن‌ برگ‌ها می‌انداخت‌ و گاهی‌ فریاد می‌زد و می‌گفت: من‌ هستم، من‌ اینجا هستم، تماشایم‌ کنید.
اما هیچ‌کس‌ جز پرنده‌هایی‌ که‌ قصد خوردنش‌ را داشتند یا حشره‌هایی‌ که‌ به‌ چشم‌ آذوقه‌ زمستان‌ به‌ او نگاه‌ می‌کردند، کسی‌ به‌ او توجه‌ نمی‌کرد.

دانه‌ خسته‌ بود از این‌ زندگی، از این‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و کوچکی‌ خسته‌ بود، یک‌ روز رو به‌ خدا کرد و گفت: نه، این‌ رسمش‌ نیست. من‌ به‌ چشم‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌آیم. کاشکی‌ کمی‌ بزرگتر، کمی‌ بزرگتر مرا می‌آفریدی.
خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه‌ فکر می‌کنی. حیف‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادی. رشد، ماجرایی‌ است‌ که‌ تو از خودت‌ دریغ‌ کرده‌ای. راستی‌ یادت‌ باشد تا وقتی‌ که‌ می‌خواهی‌ به‌ چشم‌ بیایی، دیده‌ نمی‌شوی. خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ کن‌ تا دیده‌ شوی.

دانه‌ کوچک‌ معنی‌ حرف‌های‌ خدا را خوب‌ نفهمید اما رفت‌ زیر خاک‌ و خودش‌ را پنهان‌ کرد. رفت‌ تا به‌ حرف‌های‌ خدا بیشتر فکر کند.
سال‌ها بعد دانه‌ کوچک‌ سپیداری‌ بلند و باشکوه‌ بود که‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌توانست‌ ندیده‌اش‌ بگیرد؛ سپیداری‌ که‌ به‌ چشم‌ همه‌ می‌ آمد.

مجموعه داستان کوتاه کودکانه و بچه گانه با تصویر و برای خواب ۹۶ و ۲۰۱۷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۵
رویا الف
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ب.ظ

داستان کوتاه آموزنده و جالب با عکس دیدنی

داستان کوتاه آموزنده , داستان آموزنده اخلاقی , داستان آموزنده و جالب

داستان آموزنده اخلاقی

گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر….!!!

اولی : تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم
اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم
اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیم!
دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.

خدا همین نزدیکی هاست، حسش کن….

مجموعه داستان کوتاه آموزنده اخلاقی و جالب از بهلول و بزرگان ۹۶ و ۲۰۱۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴
رویا الف
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ

داستان کوتاه عاشقانه غم انگیز و تلخ

داستان کوتاه عاشقانه , داستان عاشقانه غمگین , داستان های کوتاه عاشقانه

داستان عاشقانه کوتاه غمگین و گریه دار

گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای ۱ نفره نه ۲ نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره

من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته
و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده

مجموعه داستان کوتاه عاشقانه غمگین ، تلخ ، واقعی و با پایان خوش ۹۶ و ۲۰۱۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۲
رویا الف